خوابى دیدم با کلى شخصیت که خیلیاشونو میشناختم که البته هیچ ارتباطى هم باهم نداشتند و هیچى تناسبى...
وقتى در میانه خواب، نیمه هوشیار شدم یادمه که بلند با خودم گفتم: "اینو بنویس؛ داستان محشرى میشه پسر...!"
کلیت ماجرا یادمه ولى اون جزئیاتى که داستانو گیرا میکرد نه.براى همین هیچ ارزشى نداره نوشتنش...
و چقدر احساس حقارت پشت این خط هاییست که نوشتم.
نمیدونم منتقل شد یا نه...!
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 174