چه مستیست ندانم که رو به ما آورد که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟ چه راه می زند این مطرب مقام شناس که در میان غزل قول آشنا آورد؟ صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است که مژده طرب از گلشن سبا آورد دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن که باد صبح نسیم گره گشا آورد علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد به تنگ چشمی آن ترک دلسیه نازم که حمله بر من درویش یک قبا آورد فلک غلامی حافظ کنون به طوع کند که التجا به در دولت شما آورد بخوانید, ...ادامه مطلب
به من ایمیل بزنین خبر خوب بدین... , ...ادامه مطلب
اردیبهشت ها یه لحظه هایی هست که هوا ابریه و باد خنک میاد. صدای شاخه های سبر درختا توی باد میپیچه و تو توی طبقه اول، جلو شیشه های قدی ساختمون منظره رو تماشا می کنی. بعد یهو بارون شروع میشه... بارون شدید و وقتی از ساختمون بری بیرون بوی خاک نم دار تنها چیزیه که حس می کنی..., ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
ای شرقی غمگین زمستون پیش رومه با من اگه باشی،گِل و بارون کدومه؟ آواز دست ما،میپیچه تو زمستون ترس از زمستون نیست،که آفتابش رو بومه, ...ادامه مطلب
کلمات و ایده ها در ذهنم رژه میروند... دریغ از تنها یک جمله که منعقد شده و روی کاغذ بیاید...!, ...ادامه مطلب
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس/ ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را . . . «سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو» / ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را , ...ادامه مطلب
هرکس برای مویه کردن راهی پیدا میکند... من به ساری گلین گوش می کنم. بارها و بارها بدون آن که حتی یک کلمه از آن را بفهمم، غمش... غمش را با تمام وجودم احساس می کنم...!, ...ادامه مطلب
من در پیله کوچکی که دور خودم تنیده هم، مچاله از سرما، به آزادی فکر می کنم به لبخد معصومانه کودکان. به تابش نور آفتاب گرم بر روی پوستمان و به خاطر جمع بودن... به امید. من به تمام این مفاهیم کلی فکر می کنم. که چقدر گنگند و من چقدر ناتوان برای فراهم آوردنشان. کاش می توانستم تعریف جدیدی از مفاهیم ارائه بدهم. طوری که غم بی معنا باشد و غیر قابل دسترس. تمام احساساتمان آمیخته با شادی باشد و امید آن پل میان حقیقت و رویا... , ...ادامه مطلب
بهاری دیگر آمده استآریاما برای آن زمستانها که گذشتنامی نیستنامی نیست. از اسفند 57 که شاملو چنین گفته تا به اسفند 98 حال و روز همان است که بود..., ...ادامه مطلب
فرار نکنید. از احساسات فرار نکنید. که حتی اگر برای لحظه ای احساس کنید پیروزمندانه جان به در برده اید، به ناگاه آن حس از جایی دیگر که حتی فکرش را هم نمی کنید بر سرتان آوار می شود. امشب، سیاهکل و جمعه فرهاد و اندیشه های پویان, ...ادامه مطلب
. . . یک روز مرید گفت: خواجه! کسی که هر روز صد بار خدای بایزید را ببیند، بایزید را چه کند که ببیند؟ بوتراب گفت: ای مرد! چون خدای را تو ببینی، بر قدر خود بینی؛ و چون در پیش بایزید بینی، بر قدر بایزید بینی., ...ادامه مطلب
ما گاهی یادمان میرود روحمان دقیقا چه چیزی احتیاج دارد. مثل من که دیروز فهمیدم روحم دلتنگ موسیقیست. نه لزوما نوایی که به گوش برسد که نوایی آشنا که بتوان با آن زمزمه کرد. همین قدر ساده و پیش پا افتاده, ...ادامه مطلب
من خیلیییییییی خسته ام. چند روزی خبری از من نگیرید. برای ساعت ها می خواهم فقط از پنجره به بیرون خیره شوم و "تا بهار دلنشین" گوش کنم., ...ادامه مطلب
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد/ بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند/ همه بلبلان بمردند و نماند ج, ...ادامه مطلب