من در پیله کوچکی که دور خودم تنیده هم، مچاله از سرما، به آزادی فکر می کنم به لبخد معصومانه کودکان. به تابش نور آفتاب گرم بر روی پوستمان و به خاطر جمع بودن... به امید.
من به تمام این مفاهیم کلی فکر می کنم. که چقدر گنگند و من چقدر ناتوان برای فراهم آوردنشان.
کاش می توانستم تعریف جدیدی از مفاهیم ارائه بدهم. طوری که غم بی معنا باشد و غیر قابل دسترس. تمام احساساتمان آمیخته با شادی باشد و امید آن پل میان حقیقت و رویا...
برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 127