کاش یادش بره ۳۹

ساخت وبلاگ

نمی شه اسمش رو عادت گذاشت... این یه تمرین ذهنی بود روزگاری که حالا شده بلای جون... روزگاری بازی با روزها وتاریخ ها، حوادث و آدم ها یک تلاش بود برای هیجان دادن به زندگی...

امروز اما... 

وایمیسته جلوی سینک ظرف شویی آشپزخونه و به پنجره سرتاسری جلوش خیره میشه... خیره ای که تنها یه منظره برفی و هاله ای سفید میبینه نه بیشتر و تمام کلاغ هایی که کز کرده ان رو لبه ی حیاط همسایه فقط نقطه های سیاهن...

داره فکر می کنه به ۱۵ بهمن. به ۱۵ بهمن ها به ۱۵ بهمن دو سال قبل روی سقف ساختمان نیمه کاره و سرما و هیجان و ترس... به ۱۵ بهمن پارسال، به صف سینما و سرما و استخوان درد... به این که حوادث با تاریخ هاشون تو ذهنش مونده و نمی تونی بهشون پشت کنه. به این که ترسناکه با خاطره ها زندگی کردن... به ۱۴ بهمن حتی فکر می کنه؛ دنیا که موهای پرکلاغیش توی باد بازی می کنه و احمد فقط نگاهش می کنه...

به ۱۶ بهمن  سه سال پیش فکر می کنه... میلرزه و سرشو میگیره بین دستاش... با خودش میگه باید رها کنی این همه فکر کردنو... این همه روزهای گذشته و اتفاقای صاحاب مرده...

صبح یادش میاد؛ این یا اتفاق نیست یا اگر اتفاق باشه واقعاً عجیبه... احمد دقیقاً و دقیقاً یک سال کامله که این موزیکخبری نیسترو گوش نداده بود و یه قانونی داره واسه خودش که تو یه خیابون های خاصی، یه آهنگ های خواصی رو گوش می ده... حالا امروز چرا باید وقتی دقیقاً میرسه وسط خیابون  آصف این آهنگ پلی شه؟

این نشونه ها فقط به چشم خودش میاد که یادشه دقیقاً تو چه تاریخی چه اتفاقی افتاده اما این اصلاً خوب نیست...

یه شکنجس... یه کابوس...

یه جورایی داره عذاب می کشه... 

راهی هم برای بهبود نیست... جز این که یه روزایی فقط نیان. یه روزایی که احمد با کابوس بیدار میشه، با کابوس راه میره، رانندگی می کنه، با وحشت خاطرات زندگی می کنه و حرف می زنه تا شب بشه فقط خاموش کنه ذهنشو...

یه روزایی کاش از وسط تقویم حذف شن...!

اندر امیدوارى...
ما را در سایت اندر امیدوارى دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9baharm7 بازدید : 261 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 16:08